خو گرفتن. خوگر شدن. (یادداشت مؤلف). تأنس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). الفت گرفتن. انس یافتن: با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس کز در چو غم درآید گویدش مرحبا. مسعودسعد. با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم روزی من نیست یا خود نیست در عالم وفا. خاقانی. چو وحشی توسن از هر سو شتابان گرفته انس با وحش بیابان. نظامی. مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود. سعدی. همچون دو مغز بادام اندر یکی سفینه با هم گرفت انسی وز دیگران ملالی. سعدی. میل ندارم بباغ انس نگیرم به سرو سروی اگر لایق است قد خرامان اوست. سعدی. چون انس گرفت و مهر پیوست بازش به فراغ مبتلا کن. سعدی. ادب نگذاشت تا گیریم انسی بر سر کویت حدیث وحشتی گفتیم تا رم کرد آهویت. میرزا محمد صادق (از آنندراج). - امثال: با وحش کسی که انس گیرد هم عادت وحشیان پذیرد. (از امثال و حکم)
خو گرفتن. خوگر شدن. (یادداشت مؤلف). تأنس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). الفت گرفتن. انس یافتن: با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس کز در چو غم درآید گویدْش مرحبا. مسعودسعد. با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم روزی من نیست یا خود نیست در عالم وفا. خاقانی. چو وحشی توسن از هر سو شتابان گرفته انس با وحش بیابان. نظامی. مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود. سعدی. همچون دو مغز بادام اندر یکی سفینه با هم گرفت انسی وز دیگران ملالی. سعدی. میل ندارم بباغ انس نگیرم به سرو سروی اگر لایق است قد خرامان اوست. سعدی. چون انس گرفت و مهر پیوست بازش به فراغ مبتلا کن. سعدی. ادب نگذاشت تا گیریم انسی بر سر کویت حدیث وحشتی گفتیم تا رم کرد آهویت. میرزا محمد صادق (از آنندراج). - امثال: با وحش کسی که انس گیرد هم عادت وحشیان پذیرد. (از امثال و حکم)
بازگفتن. واگو کردن. بازگو کردن: چو سایه روسیاه آنکس نشیند که واپس گوید آنچ از پیش بیند. نظامی. گنج کسی برد که با کس نگفت نطق کسی یافت که واپس نگفت. خواجو. و رجوع به واپس شود
بازگفتن. واگو کردن. بازگو کردن: چو سایه روسیاه آنکس نشیند که واپس گوید آنچ از پیش بیند. نظامی. گنج کسی برد که با کس نگفت نطق کسی یافت که واپس نگفت. خواجو. و رجوع به واپس شود
دست کشیدن. کناره کردن، عقب کشیدن، بازایستادن. عقب رفتن. بازرفتن. (ناظم الاطباء) : هر که صبر آورد گردون بر رود هر که حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. - واپس رفتن آب دریا و رودخانه، جزر
دست کشیدن. کناره کردن، عقب کشیدن، بازایستادن. عقب رفتن. بازرفتن. (ناظم الاطباء) : هر که صبر آورد گردون بر رود هر که حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. - واپس رفتن آب دریا و رودخانه، جزر
عقب نشینی کردن. برگشتن. بعقب نهادن: گرفتم قدم لاجرم بازپس که پاکیزه به مسجد از خار و خس. سعدی (بوستان) ، بازخمید، کسی بطعنه شخصی را باز نمود و بطعنه حکایت او کرد. (فرهنگ سروری). کسی که بعنوان طعنه صدارت کسی کند و بکنایه سخن شخصی را بازنماید گویند ’باز خمید’ یعنی بطعنه سخن او را گفت و صدارت او کرد. (برهان) (آنندراج) (ارمغان آصفی) ، والوچانیدن کسی. رجوع به خمانیدن شود
عقب نشینی کردن. برگشتن. بعقب نهادن: گرفتم قدم لاجرم بازپس که پاکیزه به مسجد از خار و خس. سعدی (بوستان) ، بازخمید، کسی بطعنه شخصی را باز نمود و بطعنه حکایت او کرد. (فرهنگ سروری). کسی که بعنوان طعنه صدارت کسی کند و بکنایه سخن شخصی را بازنماید گویند ’باز خمید’ یعنی بطعنه سخن او را گفت و صدارت او کرد. (برهان) (آنندراج) (ارمغان آصفی) ، والوچانیدن کسی. رجوع به خمانیدن شود
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن